خلوت دل

دل نوشته های من

خلوت دل

دل نوشته های من

سلام به دوستان
از این که وقت می گذارید ووبلاگ من را می خوانید خرسندم
لطفا با ارائه نظرتان مرا راهنمایی کنید
خواهشا از کپی برداری بدون ذکر نویسنده (که در زیر هرمطلب ذکر می شود)خودداری نمایید.
باتشکر مدیریت وبلاگ

آخرین نظرات
  • ۲۰ خرداد ۹۶، ۱۱:۱۳ - سام نجفی نیا
    ++
  • ۸ خرداد ۹۶، ۱۲:۳۱ - سام نجفی نیا
    عالی

از آن سوی اقیانوس افکار سخن می گویم با دلی شکسته و قلبی پر از آه.

نمی دانم چه بگویم و چگونه بگویم چرا که از خزان سهمگین که انفجار بمبی از شادی را خاموش کرده بود هنوز16 طلوع بیشتر نگذشته بود که غم فراغ عزیزی کمرم را شکست و دلم را بدرد آورد.

با سرنوشتم ساخته ام و خود را به دست قسمت سپرده ام اما چند روزی است که طوفانی در دلم برپاست نه جرات آن را دارم که پنهان کنم و نه جسارت گفتنش را دارم و بقول شاعر:

" اگر گویم زبان سوزد

         وگر پنهان کنم 

               از آن ترسم 

                 که مغز استخوان سوزد "

نمی دانم به که بگویم

برای اینست که باز به سراغ تو آمدم ای تمام خاطراتم

وحال می خواهم به تو بگویم

آری ای تمام تنهائیم: چند روزی است که به مهاجرت می اندیشم.

مهاجرت و گذشت از ماوایی به ماوایی دیگر اما چه کنم که این اشکهای خونین امانم نمی دهند.

نمی توانم چیزی بگویم چون با آنان هم نظرم و تمام حقانیت با آنهاست.

حق با آنهاست چون نمی دانم به کجا خواهم رفت.

پرنده قشنگم کمکم کن که نه بال پرواز دارم و نه لانه ای برای ماندن.

                                                       م.غریب


پ.ن: مهاجرت برای اولین بار در غم دوستی در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.

غریب منتظر

از انتهای شب سخن می گویم.

از آنسوی تاریکیها , از میان چندین شمع افروخته از قرض که مرا به میان اشکها می برند.

با قاصدک سخن می گویم و باد صبح را سپرده ام که رهایم کنند از آنچه مرا به میان گرداب می برد

و نسیم را گفته ام که خبری از بوی بهار برایم به ارمغان آورد و گلهای رنگین بهاری را گفته ام که خبر از شکفتن آورند

و آنان را پیام داده ام که خبری از پرپرشدن اشکهایم نبرند.

                                                             م.غریب


پ.ن: اشک رهایی اولین بار در کنار غمی در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.

غریب منتظر
زندگی را با شکفتن در میان گل بوته های شهر دوستی تجربه می کنم.
شکفتن در میان گل های نوشکفته ای که سالها تجربه دارند.
وشکفتن در کنار گلی که روزی باغبان تیشه به ساقه های زخمی او زده است.
گلی که خارها را در کنارش پرورش داده است و ساقه اش با تبر نوازش یافته است.
بله گل رزی که بهانه قشنگم برای زندگی است. او که انسانیت در چهره غم بارش موج می زند.
بله کنار بزرگهایی هستم که با تمام بزرگیشان کوچیکها را هم می بینند.
و من از آنهایی می نویسم که به من اجازه شکفتن دادند.
از گلهای باغی می نویسم که قهر قاصدک را از یاد برده اند و به چلچله آواز را آموخته اند.
آنان که با سنجاقکها همدرد هستند و غصه سنجاقک را می فهمند.
بله. رز , قاصدک و سنجاقک , قناری و چلچله ها و تمامی باغ همه در دلشان طوفان برپاست اما تا زمانی که در باغ در کنار همند یکدیگر را تسکین می بخشند وبه آرامشی دوست داشتنی می رسند.
وهمچون نیلوفری صبور در میان مرداب خورشید را جستجو می کنند.
                                                      م.غریب

پ.ن: شهر دوستی برای اولین بار در میان جمعی دوست داشتنی در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.
غریب منتظر

می نویسم برای گل رز قشنگم برای او که انسانیت در چهره غم بارش موج می زند.

او که روزهای تلخ زندگیش را با نوازشهای مادرانه سیقل می دهد و آینده اش را با افکار کودکانه به مخاطره می اندازد.

برای بهانه قشنگم می نویسم که دل منو شکسته 

برای بزرگی می نویسم که با تمام بزرگیش کوچیکها رو هم می بینه.

بله می نویسم که دوستت دارم.

           دوستت دارم که به من اجازه شکفتن دادی.  

                                                               م.غریب


پ.ن: گل رزم برای اولین بار در رابطه با یک دوست در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.

غریب منتظر

ریاضی دریای بی کرانی است که من بر ساحل آن ایستاده بودم و ان را چه ساکت و آرام می دیدم.

بوی گلهای x و y مرا مدهوش کردند , بر شیب خطی سر خوردم و درون این دریای به ظاهر آرام خزیدم.

ریاضی دریا را فضای سه بعدی ساخته است که من با محورهایش از یک نقطه به نقطه ی دیگر کوچ می کنم.

گاهی تا حد منفی بینهایت به قعر دریا می روم و گاهی تا مثبت بینهایت به کرانها می رسم اما دوباره بر می گردم.

بر توابع نوسانی سوارم و راه را پیش می برم. بر روی دایره مثلثاتی می پیچم تا سرم گیج می رود

از ناخالصیهایم جزء صحیح گرفته می شود و باز دوباره به راه ادامه می دهم.

گاه می افتم و مجانب افقی می شوم اما با دوران نود درجه قائم می شوم.

در گوشه و کنار دریا می جویم و صدفهایی راکه مجهولات دستگاه می نامند می یابم خنده ای بر لب می گذارم و آنان را بر می دارم.

در مقابل گاهی اوقات به 0/0 یا بینهایت _ بینهایت بر می خورم.زندگی در کامم تلخ می شود اما پس از چندی از ابهامات فاکتور می گیرم و دوباره بر منوال گذشته پیش می روم.

"می روم اما نمی پرسم زخویش . . . 

                        ره کجا . . . ؟

                                 منزل کجا . . . ؟

                                      مقصود چیست . . . ؟"

تا بالاخره اینکه رفتارهای نا شایست مرا در داخل قدر مطلق مثبت نموده و مرا به ساحل رسانیدند.

اما نه ساحل حقیقی یک ساحل مجازی. چرا که ریاضی ساحل ندارد و من به تمام پستی و بلندیهای این دریا عشق می ورزم.

زیرا در این دریای بی ساحل خوبیها جمع می شود و بدیها تفریق 

خوشیها ضرب می شود و نا خوشیها تقسیم

عشقها به توان می رسد و از نفرتها جذر گرفته می شود.

پس اینک با عشقی بی حد خود را درون این دریا رها می کنم و دوباره . . .

                                                         م.غریب



پ.ن: ریاضی چیست؟(2) برای اولین بار در ادامه مطلب ریاضی چیست؟ و برای استحکام بخشیدن علاقه به ریاضی در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.

غریب منتظر
تو آمدی و چه دلشاد و خوشحال آمدی , از دیار آفتاب و خاک.
آمدی به سرزمین ایران , به قلبهای تک تک این مردم.
آمدی و چه زیبا آموختی واژه انسان بودن را.
آمدی و آموختی نیلوفر بودن را و میان مرداب خواهان خورشید شدن را.
چه بگویم که نه افتخار دیدنت را داشتم و نه سعادت کمک کردن 
و "نه فهم غصه ی سنجاقک را داشتم که فقط نیلوفر می دانست و بس."
ای امام چندین سال است که همه از آمدنت می گویند از راندنت و از خواندنت
بله از پیروزیت می گویند.
اما من از خودت می پرسم چه کردی؟
با من بگو , بگو از لحظه لحظه پیروزیت بگو
بگو چه کردی یک ملت چند میلیونی را همراه , همپا و همصدا کردی.
بله ما همه در پی یک هدف بودیم تو آشکارا و ما در نهان اما در پی یک هدف بودیم و تو با آمدنت هدف ما را آشکار نمودی بله با آمدنت
با آمدنت و
چه زیبا آمدنی است این آمدن.
آمدن از خاک نفرت و خون بر قلب عشق و ایثار.
آمدن از سرزمین بیدها به دیار سروها
و اینک ای امام به امام زمان (عج) , به تو , به شهیدان و به تک تک مردم این مرز و بوم که عشق در دلهایشان لانه کرده این آمدن , این پیروزی و آزاد زیستن را تبریک می گویم.
                                                                           م.غریب


پ.ن: ای امام برای اولین بار در دهه فجر در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.
غریب منتظر

ریاضی آوای بی صدایی است

زبان بی زبانی

او مملو از عشق است

علمی که در هر عملش

عشق , محبت و بینش دارد

نامی که در دلها حک شده

ریاضی چیست؟

ظاهرش تنها , اما خودش . . .

ریاضی تندیسی از علوم است

ریاضی را گفته اند

the science of numbers and shapes

اما نه!

ریاضی تنها جمع و ضرب و جذر نیست

عشقی است که در دلها می تپد

جوابی است بر سوالها

هم زبانی برای عاشق تنها

شمعی است بر فراز علوم

شمعی که هر قطره از او می چکد

یک علم به عرصه وجود پا می نهد

ریاضی اقیانوسی است در جهان

علمی است بی پایان

او را نتوان فهمید که چیست؟

خواندنی نیست

نوشتنی هم نیست

خواندن ونوشتن ظاهری است

ریاضی درک شدنی است

ریاضی را باید درک کنی

وریاضی را باید با عشق درک کنی

و در یک کلام

ریاضی عشق است زبان هستی

زندگی ها بی ریاضی مردگی است.

                        م.غریب


پ.ن: ریاضی چیست؟ برای اولین بار بخاطر علاقه به ریاضی در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.

غریب منتظر

امروز پگاه شب در میان بلورهایی از باران با مادر مهربان و مادرجان عزیزم آهسته آهسته و قدم زنان در خیابان میکذشتیم و روانه منزل شده بودیم.

باران شدید بود و طبع شاعری ما گل کرده بود.

از فکر سوار ماشین شدن در آمده بودیم و پیاده می آمدیم که به من سنتهای قدیمی را گوشزد کردند و به من گفتند: هر کس زیر ناودان آرزویی بکند آرزویش برآورده می شود.

من هم برای مزاحش زدم زیر ناودانی که به شدت از آن آب می ریخت.

کلی خندیدیم

و در بین راه من بودم و کفشهای باز تابستانی و کلی آب که جمع شده بودند و من هم که چاره ای جز خیس شدن ندیدم زدم وسط آبها.

بله

پا  به  پای  دوستان  عاشقم            

هم نوای طوطیان خوش کلام


زیر با ران   باید  رفت

از میان  آبها باید گذشت


روی  آبها  باید  دوید

از میان ناودان باید خزید.

                          م.غریب


پ.ن: باران بلورین برای اولین بار در یک روز بارانی بهاری در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.

غریب منتظر

مرا گوین که عاشق بیچاره دوست

منم گویم که مردن در ره اوست


اگر بیچارگی در عشق با اوست

منم بیچاره عشق در ره دوست


بگویم لذتی در عشق هست

تو را لذت چشیدن حیف است



مرا در نیمه شب بیدار می کرد

حدیث عاشقی عنوان می کرد


مرا از راز عالم آگاه می کرد

وزین خوابم مرا بیدار می کرد


همان خوابی که غفلت کرده بودم

بهش با دلخوشی دل داده بودم



مرا دلبسته خود کرده بودی

خوشی در راه عشقم جد کرده بودی



تو معشوق منی حنان و منان

تو معبود منی جبار و سبحان


تو را آمورزش و من بنده تو

منم امید دارم بر رحمت تو



اگر دلبستگی بر دل گذاردی

همه شکرت به من واجب نهادی


اگر عذرم به درگاهت پذیری

همه عمرم مرا شرمنده بینی


خداوندا تو ستار العیوبی

ببخشایم مرا بر لطف و خوبی


جهنم را به من باطل بگردان

به جنت با علی(ع)داخل بگردان


                                   م.غریب


پ.ن: هستی با عشق برای اولین بار در یک عید فطری در ذهن  م.غریب  شکل گرفت


غریب منتظر

می خواهم بنویسم از ترانه های رنگین بهاری , از قسمتهای تلخ و شیرین زندگانی , از بود و نبود خواهشهای انسانی , از نرسیدنها و کج رسیدنهای پاییزی.

از پرواز پرستوها , از هوهوی بادها , از خش خش برگها , از نفسهای انسانها , 

بله می خواهم بنویسم که امروز را با شکفتن سهمگین آغاز نمودم.

شکفتنی که بغض را در گلویم خفه می کرد.

به دو روز آینده می اندیشم , به از راه رسیدن پاییز و کوچ پرستوها.

در خیالاتم می پرورانم که چه ها برمن خواهد گذشت بعد از ورود پاییز و مرگ اقاقیا.

نمی دانم گذشت زمان مرا به کجا خواهد برد.

 من در این نبرد زندگی غالب خواهم شد یا مغلوب.

برد نهایی را با چشمان خسته ام می بینم                 

                              از فرسنگها فاصله

اما در رسیدن به او اطمینان ندارم و غمم از چگونه رسیدن به هدفم است

ولی از سرنوشت واهمه ای ندارم چرا که انسان تجربه ای فراوان کسب می کند و تداعی پرواز برایش می شود.

چه خوب گفت آن دوست عزیز:

         " پرواز را بخاطر بسپار          

                      پرنده مردنی است. "

                                              م.غریب


پ.ن: مرگ اقاقیا برای اولین بار در تمرین مثبت اندیشی در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.

غریب منتظر