روز گاری تلخ بود روزگار بی تو بودن
روزگاری سرد بود روزگار بی تو دیدن
روزگاری سخت بود روزگار بی تو مردن
روز گار و عمرم گذشته و تو آمدی.
و چه زیبا و چه دلنشین و چه دلتنگ آمدی ,
از دیار آفتاب و خاک
وچه زیبا مرا به ژرفای واژه بودن بردی
و به عمق دریای خوب بودن
و چه همدرد بودیم در فهمیدن صدای غصه ی سنجاقکها , که فقط نیلوفر می دانست وبس
ولی ما همدرد بودیم
تو آشکارا و من نهان
ولی همدرد بودیم
وحال تو آمده ای و در کنار هم سماع موج و ساحل را می نگریم
ولی باز لذتمان را خواهند گرفت لحظه ها.
ولی ما خواهیم بود.
مریم ولیلا