من تا هم اکنون تنها زیستم به جرم تولد تنهایم و تنها خواهم مرد بخاطر دوستانم که نه جرات ریسک کردن را دارند و نه می توانند خودشان را همانند من به دیوانگی بزنند.
دوست عزیزم : چند صباحی بیش نیست که تو را دیده ام و تا حدودی با تو آشنا شده ام
اما تا این لحظه احساس می کنم که غنچه نوشکفته ای رادر میان تنهایی خودش پیدا کرده ام که نه می تواند این تنهایی را بیرون بریزد ونه می تواند پنهان کند.
غنچه من زندگی این نیست که تو برای نابودی تنهاییت به دنبال عشق بگردی واو را از میان برگهای خشک پاییزی پیدا کنی.
شاید با خود بیندیشی که من نیز همانند تو هنوز چند صباحی از سختی را بیش نچشیده ام
اما باید به توی قشنگم بگویم: من نیز هنوز تا پخته شدن راهی بسیار دارم اما فراز و نشیب زندگی تا حدودی مرا ساخته و تجارب مرا به حدی رسانده که اینک فکر می کنم گوهر پر بهایی با من است و آن وجود سند تجربه است که چند برابر سنم برپیشانی من حک شده است و مرا از مرز پختگی به سوختگی کشانده است.
حال به تو می گویم: جستجو در میان برگهای خشک پاییزی یا جستجو در میان گرگهای وحشی زمستانی نه می تواند دردی از تو دوا کند و نه می تواند تنهائیت را پر کند
واگر احساس می کنی تا اینک توانسته اند تو را سرگرم کنند سخت در اشتباهی چون آنان شمع نیم افروخته ای را می مانند که ساعتی از شب را هم پا و هم صدای تواند اما به اوج تاریکی شب که برسی آنان تو را تنها خواهند گذاشت
ودر آن لحظه است که تو دیگر نه می توانی دنبال همراه برای خود بگردی چون روشنی روز به پایان رسیده است و نه می توانی تحمل کنی چون نتوانسته ای با تنهائیت خو کنی
حال غنچه نوشکفته من , بیا و به حدیث این جوان پیر گوش کن.
بیا و خود را به دیوانگی زن تا همگان فکر کنند تو نیز مانند من خوشبخت ترینی که این می تواند افکار دیگران را نسبت به تو تغییر دهد و هیچ کس هیچ گاه از اندرونت آگاه نمی شود
ودر یک کلام فریده ام:
"برای عشق جهد بکن اما هرگز آن را گدایی نکن."
"عشق آنست که حقیقی باشد عاشق مجازی حمال الحطب است."
م.غریب
پ.ن: نامه ای به فریده نامه ای به یک دوست است که برای اولین بار در ذهن م.غریب شکل گرفت.