زمانی که پرواز بر بال خیال را آرزو داشتم در دوردستها شیری ضعیف و شکست خورده ای را دیدم که بر گوشه ای کز کرده بود
بله شیری که تا آن زمان غریده بود و بر ضعفا ریاست کرده بود
بر خود خورده گرفتم و برگشتم و لاشه اش را بر منقار گرفتم و پرواز کردم اما نه برای اینکه از فرصت استفاده کرده و روزیه خود را در لاشه ی او جستجو کنم نه برای این نبود
بلکه برای این بود که دلم سوخته بود بله دلم سوخته بود اما نه برای او بلکه برای بزرگیش.
دلم سوخته بود برای تنهائیش , برای ضعفش و واقعا نمی توانستم تنها پرواز کنم و ببینم لاشه های بدبو و اجسادی که ارزش دیدن هم ندارن بر آن بدبخت ریاست کنند
هر چند که این شیر زمانی بر خود من هم غریده بود , اما نمی توانستم ضعفش را ببینم.
بله بقول بعضی ها:" شیر که پیر بشه قورباغه هم براش هفت تیر می کشه "
اما من به این معتقدم که
"شیر , شیر بود گر چه به زنجیر بود."
م.غریب
پ.ن: شیر پیر اولین بار برای ضعف بزرگ مردی در ذهن م.غریب شکل گرفت.