دل سودای من تشنه محبت است و سکوت برونم غوغایی است در درونم.
از زمانی که پی درس رفتم از همه جدا شدم.
نه تنها من بلکه همه با کسب علوم جاهلانه تیشه به ریشه انسانیت زدند و ما که دم از تکنولوژی پیشرفته می زنیم و خواهان حقوق بشر هستیم با دستان خودمان ذره ذره وجود محبت را خورد کردیم و درزیر پاهایمان همچون آسیاب آرد کردیم.
بله ما انسانهای به ظاهر آزاد در زندان زندگانی های مزخرف خودمان حبس شده ایم و گروگان تعلقات دنیایی هستیم و نه تنها آزاد نیستیم بلکه اگر روزی کوچکترین وسیله را از ما بگیرند از زندگی کردن ساقط می شویم و همه چیز به پایان خط می رسد
بله تازه این در مورد همان وسایلی است که شاید ذره ای متعلق به خودمان نیست و با دزدی و گرگیهای ماهرانه از بغل دیگران چاپیدیم.
ما انسانهای گرسنه چشم کار را برای زندگی کردن انتخاب نکرده ایم بلکه زندگی را برای کار کردن انتخاب کرده ایم.
کار , کار , کار. و دستمان را به دشنه برده و وجود خودمان را از ریشه قطع می کنیم و کسی که خود را اینچنین بی رحمانه نابود می کند چه انتظاری است که به گلهای نوشکفته صدمه ای نزند.
در این دنیای گرگ و میش که هم صحبتان قدیمی جای خود را به جعبه های جادویی داده اند و مشاوران عزیز صحنه را برای فعالیت مبتکران گرامی با دستگاههای پیشرفته اینترنتیشان رها کرده اند و در این زندان که دگر در آن بویی از انسانیت نیست بلکه همه همچون عقابی نظاره گر بر هوا می پرند تا لقمه ای بدون دردسر پیدا کنند و عافیانه بچاپند تا زر بر زر و سیم بر سیم روی هم گذارند و در نهایت همچون ققنوس که چوب عود بر روی هم گذاشت آتشی افروزند و در آتش خود بسوزند.
چگونه می توان تنفس کرد و کجا باید محبت را جست؟
و اگر ققنوس خود را به نابودی کشاند چه سود؟ که این مردم جاهل تجربه ای کسب نکردند.
م.غریب
پ.ن: تکنولوژی برای اولین بار از دلگیری تکنولوژی در ذهن م.غریب شکل گرفت.