وقتی تو مثل یک زمزمه صمیمی در خلوت کوچکم حضور داری ,
وقتی تو دستهایم را از لمفونی باران می انباری ,
وقتی تو دل ناموزون مرا میخوانی ,
احساس میکنم صبح به شمایل توست , و من میتوانم با رگه های نور طنابی ببافم که مرا به تو برساند.
س.آمید
وقتی تو مثل یک زمزمه صمیمی در خلوت کوچکم حضور داری ,
وقتی تو دستهایم را از لمفونی باران می انباری ,
وقتی تو دل ناموزون مرا میخوانی ,
احساس میکنم صبح به شمایل توست , و من میتوانم با رگه های نور طنابی ببافم که مرا به تو برساند.
س.آمید