خلوت دل

دل نوشته های من

خلوت دل

دل نوشته های من

سلام به دوستان
از این که وقت می گذارید ووبلاگ من را می خوانید خرسندم
لطفا با ارائه نظرتان مرا راهنمایی کنید
خواهشا از کپی برداری بدون ذکر نویسنده (که در زیر هرمطلب ذکر می شود)خودداری نمایید.
باتشکر مدیریت وبلاگ

آخرین نظرات
  • ۲۰ خرداد ۹۶، ۱۱:۱۳ - سام نجفی نیا
    ++
  • ۸ خرداد ۹۶، ۱۲:۳۱ - سام نجفی نیا
    عالی

۱۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

در زمانی که با پر قو پرواز می کردم و به دنیا لبخند می زدم.
یا زمانی که بر تندر خیال بودم و دنیای خاکی را فراموش کرده بودم.
یا زمانی دیگر که در قطار نشسته بودم وبا گذر از تونل وحشت امیدی به آینده در من موج می زد.
نمی دانم شاید هم آن زمان که بر سورتمه سوار بودم و گوئی اسبی تندرو بودم که به دنبال کسی می گشتم.
عزیزی , عزیزی که بر روی آسمانها دنبالش می گشتم و در روی زمین خاکی پیدایش کرده بودم.
نه , نه , نه .اینها همه به کنار, آن زمان که در بشقاب پرنده عمر زجه زده بودم و به قیامت , نه ,  اصلا نمی دانم به چه فکر می کردم.
بهترین لحظاتم بودند.
بهترین لحظات عمرم که اینک فکر می کنم می توانم هر لحظه ای از آن لحظات را با چند سال از عمرم ویاتمام عمرم معامله کنم.
پس مشتاق معامله ایم.
کسبه ی محترم بفرمایید جلو.
                                                             
م.غریب

غریب منتظر

امشب دلم می خواهد بخوابم , برای همین داروی خواب آور را مرهمی بر بیداریم می نهم.
اما باز هم خواب به چشمان خسته ام نمی آید.
در گرداب محبت غوطه ورم و شادی عجیبی در دلم موج می زنداما واقعا از فهم علت اصلیش عاجزم.
زمانی خود را غریب و بی کس می دانستم.منظورم این نیست که زمانی دیگر خود را در میان گروهی آشنا می دانستم .نه , نه , ونه.
منظورم این نبود. اینچنین می گویم که اینک خود را خوشبخت ترین فرد می دانم.
مدتها پیش خود را بد بخت ترین می دانستم برای همین دست بر قلم برده بودم و چند سطری حکاکی کرده بودم. البته با یاس و نومیدی
ودر این هنگام مداد کوچکم را برداشتم تا بنویسم من خوشبخت ترینم
مهمترین علتش هم این است که مداد و کاغذ بهترین دوستانم هستند و می توانم هر موقع که اراده کنم درد دلم را با آنان بگویم.
مداد عزیزم نتوانستم تا صبح صبر کنم و صبح به سراغت بیایم برای همین تورا هم از خواب شیرینت پراندم.چون فکر می کردم امشب حتما باید بنویسم.
به هر حال نوشته ام را تمام می کنم تا تو به خوابت ادامه دهی ومن هم با آسودگی به خوابی پر از رویا می روم وهر آنچه را در روز بدانها فکر می کردم سعی می کنم در شب خوابشان را ببینم.
به هر حال شب خوش.
                                                               م.غریب

غریب منتظر

دیگری دین همه بیداد باعاشق نکند
قصد آزردن یاران موافق نکند
مدتی شد که در آزارم و می دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
ازتوشرمنده ی یک حرف نبودم هرگز


غریب منتظر

همچون پرندگان سبک بال کوچ کردی و فصل غم انگیز پائیز را به سینه ام آوردی
ومن را در این غربت ودر این آوار تنها گذاشتی وجدایی را پیشه خود ساختی.
چنان به دور دستها رفتی که من نه بتوانم صدایت را بشنوم , و نه بویت را بفهمم , و نه چشمان سیاه آتشینت را ببینم.
ونه حتی دستهای نرم ولطیفت را لمس کنم.
بدینسان مجبور می شوم شبانه روز چشم بر هم نهم و تو را , و آن چشمانت را , وصدای گرمت را در یاد و خاطراتم تداعی بخشم.
واینچنین می شود که هر روز به یاد تو و به خاطر تو قلم ناچیز را بر صفحه سفید کاغذ می کشم ودو , سه کلمه نامفهوم می نویسم تا شاید بتوانم خودم را خالی کنم وجدایی تو را فراموش.
                                                         
م.غریب


غریب منتظر

زمانی نامی فراتر از برادر را برای او برگزیدم. اما آیا کسی فهمید؟!
بر سرم چوب وچماغ ها کوبیدند اما به همه آنها نیشخند زدم . اما آیا کسی فهمید ؟!
در تنهائی ودر خفا بر خودم وبر زمین و زمان لعنت فرستادم . اما آیا کسی فهمید؟!
ترحم را پیشه کردند از اعماق وجود ناراحت شدم. اما آنها فکر کردند من خوشم می آید.
 

زمانی دیگر برادری در مجاورتم حس کردم مهربانتر و دلسوزتر وآن لحظه بود که فهمیدم اگر چه نفهمیده بودند که نامی فراتر از برادر را انتخاب کرده بودم , اما من به راستی به وجودش , وجودی زیباتر از آنچه می پنداشتم , نزدیکتر از آنچه می دانستم , و مهربانتر از آنچه انتظار داشتم پی بردم.
واینک به آن نتیجه رسیدم که این واژه برادر است که او را مهربانتر و دلسوزتر و جذابتر می کند.
برادر عزیزم دوستت دارم.
                                                         
م.غریب


غریب منتظر

ای خدا بعضی مواقع آدمها چقدر خوار و نادان می شوند.
نمی دانم چرا مواقعی که بلبل به دور گل می چرخد همه این چرخش را از دید گل می بینند.نمی دانم چرا همیشه گلها باید مقصر باشند.
یا الله در این جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم نمی دانم چرا همه برعکس عقاید عمل می کنند.
بقول معروف که می گویند:"از محبت خارها گل می شود." اما در اینجا از محبت گلها خار می شوند.
همه می گویند:" هر کس گل را می خواهد باید خار را هم بخواهد " اما اگر گلی خودش را تحمیل کرد آیا باز هم سزاواریم که خار را خواسته باشیم.
می گویند:" هر گلی بوی خودش را دارد " اگر ما بوی گلی را نخواسته با شیم ویا حتی اگر از بوی گلی بدمان بیاید باید چکار کنیم؟ تکلیف چیست؟ آنهم گلی که اگر بو کنی هزار پشه نیشت بزنند.
خدایا خودشان با زبان خودشان می گویند :" هر که طوطی خواهد جور هندوستان کشد " بعد در عین حال می خوان دستشون رو دراز کنند و طوطی بگیرند.
شعار می دن :" شتر که خار می خواد باید پوزش رو دراز کند." اما اگه شتری خار نخواست به زور توی حلقش فرو می کنند.
می گن:" قل هو الله احد" میان به تظاهر به نماز می ایستند , تو سرت فرو می کنند خدا یکی است و تو باید او رو پرستش کنی .
نه بخاطر اونا بلکه می ری دنبالش وبا 100 دلیل و برهان خدا رو قبول می کنی . بعد به تو می گن برو بابا پی کارت و خودشون در پرستش خدایان مشغولند و اگر گاه گداری خدای تو رو پرستش می کنند فقط برای رسیدن به اون چیزهایی است که می خوان.
برای خوب جلوه دادن خودشون.
بعد که خدای تو رو رد کردند ومخالفت تو رو دیدند می گن هر کسی باید سرش توی لاک خودش باشه , می ری که سرت رو بکنی توی لاک خودت وبه اونا کاری نگیری میان توی سرت می زنند که خداچیه بیا که ازغافله عقب موندی.
بعد با اکراه به زور می برنت توی قافله , بعد که می خوای به خودت بیایی میان سرت رو کلاه می ذارن.
بقول معروف :" هم شریک دزد می شن هم رفیق قافله " بعد اونجاست که با تمام این تحمیلات (مقصر شدن گل , خار شدن , سزاواری خار را تحمل کنی , طوطی رو از یک قدمی گرفتن , به زور به شتر خار دادن و . . . . ) تو رو برای خودشون می کنند و تو باید غلام دست به سینه ی اونا باشی .
حالا کاش همین رو قبول کنند , حالا کاش همین رو قبول کنند , همین رو قبول کنند . . . کاش قبول کنند . . . همین رو قبول کنند . . . همین رو . . . 
                                                         
م.غریب

غریب منتظر

قبول کن کمی سخت است سر قرار خودم باشم
تو فصل سرد خود باشی ومن بهار خودم باشم
بگو هنوز همان ساعت کنار پنجره می مانی!
بگو که بعد تو لازم نیست در انتظار خودم باشم
بگو که فاصله چیزی از عبور کوچه نمی کاهد
بگو , بگو که نمی خواهم طناب دار خودم باشم
غروب ها که نمی آیی شماره ها همه بیکارند
ومن بقول خودت باید بفکر کار خودم باشم
چقدر پرسه زدن تا تو, چقدر رفتن بی برگشت
تو چند مرتبه می خواهی که شرمسار خودم باشم.
                                   
ارسالی از : فرانک جان

غریب منتظر

من ساده می پنداشتم روزگار بروفق مراد من است و همه را در اطرافم واطرافیان را دوست خود می دانستم, اما مدتی است فهمیده ام نه روزگار بروفق مراد من است ونه اطرافیان دوست من هستند.
تازه فهمیده ام من بهترین کسانم را هم از دست داده اما چه کنم؟!
افسوس وصد افسوس!.....
چونکه موقعی من فهمیدم اطرافیانم دشمن دوست نما هستند و موقعی فهمیدم که حتی بهترین کسانم با من یار نیستند که خود را هم گم کرده بودم .
واینک جسمم را در تختخواب پیدا کردم و روحم را سرگردان.
دلم بسیار می خواهد که در این نیمه شب که همه خوابیده اند بنشینم و زار زار خون گریه کنم اما چه کنم که حتی نمی توانم بنشینم پس مجبورم در همین وضعیت گریه کنم و از خداوند متعال بخواهم مرا یاری کند.
چرا که "الهی و ربی من لی غیرک "بر زبانم جاریست.
در ضمن خداوند فرموده "بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را "
پس خدایا به امید تو.
                                                                   
 م.غریب 

غریب منتظر

طوطی چگونه می تواند بخواند , وقتی که کسی نیست او را بیاموزد .
جوجه چگونه می تواند بپرد , هنگامی که بالی برای پریدن ندارد.
و اینک من چگونه می توانم بنویسم هنگامی که مربی ندارم , قلمی نیست که بتوان نوشت و برگه ای نیست که بشود آن را سیاه کرد.
قلبی دارم سیاه و اینک ضبطی را می ماند که با باطری کار می کرده
اما حالا از باطری هم گذشته , مانند ماشینی می ماند که استارت می زند و هر آنگاه ممکن است خاموشی ابدی را ترجیح دهد و در بر گیرد.
مغزم از براده چوب هم گذشته است دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد
فقط کلمات درهم و برهمی است که می نویسم 
اما باور کنید که حتی خودم هم نمی فهمم چه می نویسم.
با ذهنی متلاشی قلم را بر زمین می گذارم واینک به استراحتی طولانی می پردازم
تا زمانی که این ماشین قراضه یا از استارت زدن بازماند ویا روشن شود.

                                                                                   م.غریب


غریب منتظر

امروز صبح 
فهمیدم که
تنهاتر از من
خانه‌ای است
که در آن زندگی می کنم!!!
تو
مرا تنها گذاشتی
و من به هوای تو خانه‌ام را
                         
 محمد صیاد اربابی


غریب منتظر