من ساده می پنداشتم روزگار بروفق مراد من است و همه را در اطرافم واطرافیان را دوست خود می دانستم, اما مدتی است فهمیده ام نه روزگار بروفق مراد من است ونه اطرافیان دوست من هستند.
تازه فهمیده ام من بهترین کسانم را هم از دست داده اما چه کنم؟!
افسوس وصد افسوس!.....
چونکه موقعی من فهمیدم اطرافیانم دشمن دوست نما هستند و موقعی فهمیدم که حتی بهترین کسانم با من یار نیستند که خود را هم گم کرده بودم .
واینک جسمم را در تختخواب پیدا کردم و روحم را سرگردان.
دلم بسیار می خواهد که در این نیمه شب که همه خوابیده اند بنشینم و زار زار خون گریه کنم اما چه کنم که حتی نمی توانم بنشینم پس مجبورم در همین وضعیت گریه کنم و از خداوند متعال بخواهم مرا یاری کند.
چرا که "الهی و ربی من لی غیرک "بر زبانم جاریست.
در ضمن خداوند فرموده "بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را "
پس خدایا به امید تو.
م.غریب