خلوت دل

دل نوشته های من

خلوت دل

دل نوشته های من

سلام به دوستان
از این که وقت می گذارید ووبلاگ من را می خوانید خرسندم
لطفا با ارائه نظرتان مرا راهنمایی کنید
خواهشا از کپی برداری بدون ذکر نویسنده (که در زیر هرمطلب ذکر می شود)خودداری نمایید.
باتشکر مدیریت وبلاگ

آخرین نظرات
  • ۲۰ خرداد ۹۶، ۱۱:۱۳ - سام نجفی نیا
    ++
  • ۸ خرداد ۹۶، ۱۲:۳۱ - سام نجفی نیا
    عالی

سلامی زیبا چو هر سلامی , 

به تو می نویسم , به تو که می دانم مرا می دانی.

عشق سرگردان مرا هر لحظه فرا می خوانی.

برایم دل می سوزانی 

آری به تو!

تویی که راز گرم اشک

سردی هر آهم را می فهمی

به تو که واژه واژه شعرم را می دانی.

حرفهای نگاهم را در میابی

ولی نمی دانم به تو چه بنویسم

فقط می توانم بگویم:

          دوستت دارم.

                                          م.غریب

غریب منتظر

در گردابهای زندگی سرگردانم.

جای او را اینجا خالی می بینم.

تو به من جان دادی , امید دادی و زندگی

واو نیز بعد از تو

و اینک با دوریش همه را از من گرفته.

زندگی می کنم اما نه برای خودم.

تحمل می کنم باز هم نه برای خودم.

می خوابم , می خورم , می خوانم , راه می روم

اما هیچکدام بخاطر خودم نیست

زندگی می کنم برای آنچه فرمان داده شده

تحمل می کنم برای سرنوشت و . . .

و در یک کلام سعی می کنم اعمال و کردارم را همه و همه را در یک خط کنم و همه را بخاطر قربت الی ا... و رضای تو

چرا که تنها پناه و امیدم وتنها یار و یاورم توئی

به فریادم برس ای فریادرس فریادخواهان.

                                               م.غریب

غریب منتظر

آنکه لحظه ای مرا شاد می نماید چه می داند که در ذهن پریشان و دل افسرده من چه می گذرد؟ . . .

آنکه دقیقه ای و یا مدتی با من است چه می داند که عمرم چگونه می گذرد.

آری همانگونه که راحت می توانم حرف بزنم راحت هم  می توانم ناراحتیم را پنهان کنم

اما همانگونه که نمی توانم راه بروم و . . .

همانگونه که نمی توانم راحت زندگی کنم اگر بعد از مدتها بی سبب یا به سببی خوشحال شوم نمی توانم راحت خوشحالیم را انکار کنم.

آری اینست که تو همیشه مرا شادمی یابی ومن.

من همیشه خود را غمگین.

                                               م.غریب

غریب منتظر

وقتی که عشق از هم جدا شه , زندگی خیلی خرابه

وقتی عشق دلم تو آسمون پرواز کنه , زندگی من از هم می پاشه

عشقی که تو قلبم هیچ چیزی کم نداره

فقط با یه خنده همشون روبه راه می شه

وقتی که از در عشقم رد می شه , زندگی فقط برام سرد می شه

درون عشقم زندگی پیدا نمی شه

چشمه ی زندگی کم کم خشک می شه

باغ و بستان ناگهان در خواب می شه

وقتی که باغ و بستان در خواب شد چراغ دلم خاموش شد

وقتی بارون می باره توی لحظه ها لب ها به صورت می درخشه

لبها از تشنگی می میرن دل به او عشق می ورزد.

                                                حامد

غریب منتظر

من تنها با وجود این دهکده کوچک است که می توانم صحبت کنم. بخندم و بخندانم

نمی دانم آیا اگر اینجا نبودم آیا باز هم می توانستم که اینگونه رفتار کنم , نمی دانم.

هرگاه در خلوت می نشینم و به آینده می نگرم 

به آینده ای که ممکن است از روستا , از این دهکده  , از نسیم های عاشقانه

از هوهوهای عارفانه و از بازیهای کودکانه جدا خواهم شد

هنگامی که فکر می کنم زندگی را در میان شهرهای بزرگ پیدا خواهم کرد , از هرچه زندگی هست سیر می شوم

به آن روزی می اندیشم که تنها فکر کنم و به یاد این روزهای شیرین بخندم وگریه کنم.

                                                     م.غریب

غریب منتظر

اینجا دنیای مادی است , سرای بی کسی

آدم اینجاتنهاست , تنهاتر از سهراب

خاموش خاموش است ,  خاموش تر از مهتاب

آدم اینجا ساکت , ساکت تر از مرداب

همراز ستاره , همپای شب تار

از این سرای ماتم باید رفت 

به جایی که احساس روی واژه زندگی می کند

هم کلام نور باید شد.

                                              م.غریب


غریب منتظر

رقص عروسکان سماعی را می نگریستم و به خلقت ابرهای بارانی تفکر می کردم

مونس تنهائیم در مقابلم نشسته بود وبه من می نگریست.

با او سخن می گفتم و اندکی خالی می شدم

زندگیم را برایش تفکیک می کردم و از تنهائیم برایش . . .

اما نه :

انسان خلق شده است تا با عواملی که در طبیعت وافر است امتحان شود و من نیز در مقابل امتحانات , خدای را شاکرم و مانند دانش آموزی برای رسیدن به مدارج بالاتر از هیچ امتحانی فروگذار نمی کنم و با دستانی باز , آنان را به آغوش می کشم

البته برای آنکه بتوانم لااقل خدمتگزار بندگان شایسته آن تنها معبود عابدان و تنها معشوق عاشقان باشم او را برای یاری می خوانم و کمکش را می طلبم.

                                                        م.غریب

غریب منتظر

روزی تومیفهمی که من اینجانخواهم بود

در کوچه ی چشمان تو پیدا نخواهم بود

               فردا که باغ از خنده ی پروانه لبریز است

               گلها همه هستند و من اما نخواهم بود

با دفتری از شعرهای غربت واندوه

میهمان دیدار کبوترها نخواهم بود

                فردا که باران تازگی را باز می بارد

                در خاطرات روشن فردا نخواهم بود

من می روم دلتنگیم ارزانیت بادا

من می روم

        آری دگر اینجا نخواهم بود

                                  ارسال:مریم

غریب منتظر

چه زیباست تولدی دوباره و شکفتن در دستان نافذ و باشکوه طبیبی سخی و دوستی باوقار و همنشینی باشکوه

آری چه بگویم که:

 . . . .

می گویم به خود می بالم که این هستم هیچی که سعی می کند با پیوستن به هیچهای دیگر همه چیز شود.

نقطه ای که همیشه به خط بودن فکر می کند.

وخطی که همیشه به مجموعه ها و بینهایت ها می اندیشد.

قطره ای که همیشه دریاها و اقیانوس ها را می بیند.

شاید که خود هیچم اما در اطرافم همه چیز را می بینم واز همه مهمتر آن خالق بی انتها خدای یکتا که آفرید مخلوقاتی را که خود خالقند.

                                                                 م.غریب

                              

غریب منتظر

از عالم غیب نواهای غریبی می شنوم که سالهاست با من آشناست تبسمهایی که هجده سال زندگیم را ساخته اند.

دلهره ای در وجودم پدیدار گشته است. 

از وجودی خشنودم و کمبودی را احساس می کنم .

از خدایم خیر در عاقبت می طلبم و پایداری در وجودی معنوی که همیشه با همه است اما بعضی ها او را حس می کنند و پایداریش را آرزو می کنند و گروهی دیگر . . .

تمام وجودم می لرزد , نگرانی عجیبی در من پدیدار شده است , از آینده می ترسم اما نمی دانم چرا؟

اشک از دیدگانم خارج نموده و مدتی را با آرامش سپری می کنم.

هر چند لحظه یک بار چنین حالتی به من دست می دهد که در هر مرتبه سعی می کنم چند قطره ای از دیده فرو ریزم و به حضور معنوی خویش بنگرم وبه ریشه انسانیت نزدیک تر شوم

واین در من آرامش به وجود می آورد و دلم را تسکین می بخشد.

                                                      م.غریب

غریب منتظر