خلوت دل

دل نوشته های من

خلوت دل

دل نوشته های من

سلام به دوستان
از این که وقت می گذارید ووبلاگ من را می خوانید خرسندم
لطفا با ارائه نظرتان مرا راهنمایی کنید
خواهشا از کپی برداری بدون ذکر نویسنده (که در زیر هرمطلب ذکر می شود)خودداری نمایید.
باتشکر مدیریت وبلاگ

آخرین نظرات
  • ۲۰ خرداد ۹۶، ۱۱:۱۳ - سام نجفی نیا
    ++
  • ۸ خرداد ۹۶، ۱۲:۳۱ - سام نجفی نیا
    عالی

روز محشر بود. روز بمب و انفجار , روز کمک به هم نوع , روز رسیدن به مقام ایثار.

آری همان روزی که می گویند مادر فرزند خویش را نمی شناسد. 

همان روزی که گویند همه در فکر فرار خویشند.

فردا عید است و امروز عزا

فردا مردی بزرگ که افتخار انس و جن است به مقام پیامبری مبعوث می شود

وامروز همه بدنبال ایثار و فداکاری و گذشت.

زنان و مردان , پیر و جوان در راهی پر زپیچ وخم برای رهایی از شعله های آتش و برای فرار از راکتهای سوزان به زمین می خورند و باز می ایستند به عقب می نگرند ; زندگی , خوش و نا خوش , غم و شادی باید گذاشت و گذشت. باید رفت.

اما چگونه؟؟!! . . .

جوانان دست پیران را گرفته و مردان دست زنان , بدون هیچگونه توجهی به محرمیتی که در اسلام عنوان شده , فقط در صدد کمک کردنند.

در راه به مریضها و افراد از کار افتاده برمی خوریم که بر پشت دیگران سوارند و از خدا یاری می طلبند.

بخیل از پول می گذرد , غنی از ثروت و فقیر از همه چیز. همه رو به سوی خدا و یاری از او.

پدری به گوشه های خانه می نگرد که ترکشهای داغ اصابت کرده و کاه و گلی را فرو می نشاند.

در گوشه ای دیگر فرزندان خویش را می بیند که از وحشت سست شده اند.

آسمانی که گویی جهنم است واز فرط گرد و خاک به شب شبیه می ماند.

از زندگی می گذرد و بچگان خویش را به آغوش کشیده و در راه فرار است.

به این می اندیشد که خدایی که اینان را اینگونه ویران می کند دوباره خواهد ساخت اما چهارپایان مظلوم و بی زبان چه گناهی کرده اند که باید از ترس و وحشت به خود بپیچند و بدون اینکه غذایی داشته باشند سقف بر سرشان فرود آید.

       چه باید کرد؟       مقصر کیست؟

            آری آزمایش خداست

وباید گفت : الحمدالله رب العالمین

                                               م.غریب 

غریب منتظر

جایت اینجا خالیست ای امید من به زندگی . ای که وجودم زوجودت به وجود آمده , ای گیرنده دردهایم

ای عاشق شبهای تنهائیم , کجایی ای انشعاب دهنده خوبیها , هضم کننده مشکلات و ترشح کننده خوشیها

وجودم را با وجودت آغاز نمودم و زندگیم را همراه و هم پای زندگیت کردم در کنارت شکفتم و رشد کردم.

در تکاپو بودم تا بیابمت اما این پیدایش حاصل نشد تا اینکه گمت کردم.

بله , چطور می توانم فراموش کنم که با هر قدمی که برزمین می گذاشتم هزار دردت را می خریدم و هزار عضوت را از قید و بند آزاد می نمودم.

چطور می توانم فراموش کنم که جانت را به جانم وصل کرده بودی و با هر نفسی که فرو می بردم می مردی و با هر بازدمی زندگی را آغاز می نمودی.

نمی خواهم گزاف گویی کنم فقط بگویم عاشقت هستم و زندگی بدون تو برایم مشکل است , بدون تو خانه هیچ صفایی ندارد.

       "ای عاشق بی ریا , رفیق بی کلک , و ای سلطان غم , مادر"

                                                    م.غریب

غریب منتظر

به بلندترین نقطه اطرافم پرواز می کنم ودر آنجا فرود می آیم.

وآنقدر تن خسته ام را می چرخانم و بو می کنم تابوی تو را بشنوم

وزمانی که این بوی زیبای ساحل را شنیدم به همان سو می نشینم و . . .

وچشمهای پر از اشکم را به دور دستها خیره می کنم تا بلکه این چشمها بتواند تو را ببیند

اما افسوس که بوی ساحل خیالی بیش نبود.

با این وجود باز هم در آسمان در جستجوی تو پرواز می کنم.

                                           عقاب دریایی


غریب منتظر

شکفتن شکفتن و باز هم شکفتن

شکفتن در سرزمینهای بی آب و علف

شکفتن و پیش رفتن در وادی بی کسی

اما شکفتن در پی فهمیدن

جستجو کردن وتلاش برای وصال , وصال به اصل , اصل و مبدا خویش

جستجو کردن برای رسیدن به ریشه انسانیت

و رسیدن به تنها کس بی کسان, تنها پناه بی پناهان و تنها فریاد رس فریاد خواهان

"یا رب نظر تو بر نگردد       برگشتن روزگار سهل است"

                                                     م.غریب

غریب منتظر

زندگی را با شکفتنی دوباره آغاز می کنم.

شکفتن مشکل است و من باهراس از نابودی , در پی مشکلات به پیش می روم.

شکفتنی که اگر دیر بجنبی خورشید تو را خواهد سوزاند.

پس سعی می کنم با روز پیش روم.

سحر خیزان چشم گشوده و قبل از بالا آمدن خورشید گلبرگها را یکی پس از دیگری باز نموده تا خدایی ناکرده بر اثر گرمای زیاد تلف نشود.

قبل از باز شدن به این می اندیشیدم اگر نتوانم زندگی دوباره خود را قبول کنم چگونه می توانم راه را به پیش برم؟؟ . . .

اما اینک با گذشت زمان فهمیده ام زندگی پر از تجربه است و من در پی آن.

پس با شکفتنی دوباره زندگی نوین خویش را آغاز می نمایم.

                                             م.غریب

غریب منتظر

وقتی تو مثل یک زمزمه صمیمی در خلوت کوچکم حضور داری ,

وقتی تو دستهایم را از لمفونی باران می انباری ,

وقتی تو دل ناموزون مرا میخوانی ,

احساس میکنم صبح به شمایل توست , و من میتوانم با رگه های نور طنابی ببافم که مرا به تو برساند.

                                        س.آمید

غریب منتظر

چهره ای نورانی در آسمان ظاهر گشته است

همان که مریم با دیدن آن مدهوش بر زمین می افتد

بر نور نازل می شود

او حامل قرآن است

به برکت این ماه او بر محمد قرآن تلاوت می کند

محمد (ص) باشنیدن این آیات غرق در اشکهایش می شود

محمد(ص) جوان مسلمان عرب در زمانی زندگی می کند که حتی عمویش نیز مشرک است

محمد(ص) با جان و دل از قرآن محافظت می کندو با پیروانش قرآن را نسل به نسل وشانه به شانه نگه می دارند تا به ما برسد

واینک قرآن در دست ماست

حالا بیایید بخاطر این ماه بخاطر اشکهای محمد(ص) وبخاطر شبهای غریب علی که سر در چاه ناله می کرد قرآن تلاوت کنیم و مفاهیمش را درک کنیم واو را سرمشق خود قرار دهیم که او بهترین است.

                                                 م.غریب

غریب منتظر

عمر بر بال باد کولی پا سوار است و تک تک ساعت را به عقب خود می خواند.

زندگی را نظاره می کند و از بچگی تا جوانی و پیری را بر پرده سینمایی کشیده و نمایان ساخته است.

و من غافل از هر یک از این تک تکها و غافل از هر ریل خوشبختی و یا بد بختی به پیش می روم

اما معتقدم که ریل خوشبختی هر کسی به دست خود او ساخته می شود.

بر قطار عمر سواریم و اطراف را نظاره می کنیم 

اما بشخصه اطراف را با نگرشی پر معنا و با دیدی وسیع می بینم.

ریل را ریل خوشبختی و قطار را قطار ابدی می پندارم.

آری سوار بر قطار ابدی و با گذر از ریل خوشبختی , همراه با تک تک ساعت ونظاره گر زندگی به پیش می روم.

به پیش می روم.

                                                 م.غریب


غریب منتظر

ای دل به کجا بسته شدی؟

ای دل به چه اسیری؟

به یه زمین خاکی؟

به یه آدم بادی؟

که یه روز اومده و روز دیگه داره میره

بدون اینکه هیچ اختیاری داشته باشه.

چی می گی؟ . . . 

                دروغ و درم؟ . . .

چی می خوای؟ . . .

                 دوز و کلک؟ . . .

خودتو وصل چی کردی؟ . . .

                  وصله ی باد شدی؟ . . .

                  همره بید شدی؟ . . .

توی طوفان تو می رقصی. 

هی داری پیچ می زنی.

                 تا کی؟ . . .

تا وقتی که سر به نیست بشی؟ . . .

خیلی وقتا دلم می خواد بزنم تو گوشتو بگم برو! . . .  

       آره.برو! . . .به جایی که باید بری.

بزنم تو گوشتو بهت بگم:سخی باش . . . وسیع باش . . .نه برای نامردا.

آره , آره , وسیع باش اما برای اون مردش.

خدا تو رو آفریده که بشی خلیفه اون رو زمین 

نه که ولوشی جلوی این و اون. 

برو پرده ی جلا باش . . .

برو ساده و سخی باش . . . 

برو دریا باش . . .

برو بنده ی خدا باش.

                    م.غریب

غریب منتظر

به قدری تو دلم خودشو جا کرده که جا واسه نفس کشیدن نگذاشته.
به قدری دلتنگش شدم که دارم خفه میشم.
به قدری بهش فکر میکنم که به خودم فکر نمیکنم.
به قدری دوسش دارم که خودمو دوست ندارم.
به قدری نگاش میکنم که جهان رو نگاه نمیکنم.
به قدری زیباست که به زیبایی جهان شک میکنم.
به قدری خاطرش رو میخوام که بقیه حسودی میکنن.
و،
به قدری دوسش دارم که عکسش تصویر زمینه گوشیمه.

                                                محمد صیاداربابی
غریب منتظر