از عالم غیب نواهای غریبی می شنوم که سالهاست با من آشناست تبسمهایی که هجده سال زندگیم را ساخته اند.
دلهره ای در وجودم پدیدار گشته است.
از وجودی خشنودم و کمبودی را احساس می کنم .
از خدایم خیر در عاقبت می طلبم و پایداری در وجودی معنوی که همیشه با همه است اما بعضی ها او را حس می کنند و پایداریش را آرزو می کنند و گروهی دیگر . . .
تمام وجودم می لرزد , نگرانی عجیبی در من پدیدار شده است , از آینده می ترسم اما نمی دانم چرا؟
اشک از دیدگانم خارج نموده و مدتی را با آرامش سپری می کنم.
هر چند لحظه یک بار چنین حالتی به من دست می دهد که در هر مرتبه سعی می کنم چند قطره ای از دیده فرو ریزم و به حضور معنوی خویش بنگرم وبه ریشه انسانیت نزدیک تر شوم
واین در من آرامش به وجود می آورد و دلم را تسکین می بخشد.
م.غریب