زندگی را با شکفتنی دوباره آغاز می کنم.
شکفتن مشکل است و من باهراس از نابودی , در پی مشکلات به پیش می روم.
شکفتنی که اگر دیر بجنبی خورشید تو را خواهد سوزاند.
پس سعی می کنم با روز پیش روم.
سحر خیزان چشم گشوده و قبل از بالا آمدن خورشید گلبرگها را یکی پس از دیگری باز نموده تا خدایی ناکرده بر اثر گرمای زیاد تلف نشود.
قبل از باز شدن به این می اندیشیدم اگر نتوانم زندگی دوباره خود را قبول کنم چگونه می توانم راه را به پیش برم؟؟ . . .
اما اینک با گذشت زمان فهمیده ام زندگی پر از تجربه است و من در پی آن.
پس با شکفتنی دوباره زندگی نوین خویش را آغاز می نمایم.
م.غریب