امروز ذهن پر تلاطم من هر لحظه به سویی موج می زدودر این لحظه نمی دانم کدام حرف , حرکت , حدیث ویا صحبت را قبول کنم.
خداوندا چه کسی راست می گوید؟ حق با کیست؟
کدام حرف , گناه , ثواب , سلام , مرگ , نفرت , ویا دوستی نمی دانم!
فکر می کنم صورت ژولیده و پریشان حالیم گویای به هر درزدنهای ذهن ملولم باشند.
خواهش می کنم یک نفر به دادم برسد.
زیر رگبار صحبتها جان باختم ودر دریای نگاهها غوطه ورم وراه نجاتی نیست البته نمی دانم نجات از چه؟ شاید فرار از حقیقت؟! . . .
نمی دانم حرف که درست است یک نفر می گوید این کار تو جایز است ودیگری آن را نفی می کند.
سوال اینجاست! این تناقضها نتیجه و ثمره چیست؟
سلیقه , پسند , ایمان , یاتجربه کدامیک؟! . . .
در اینجا که راهی برایم نمانده یک تصمیم قاطع می گیرم و موفقیتم را بر پایه آن استوار می کنم.
آری , من تصمیم گرفتم حرفی را قبول کنم و رفتاری را بپسندم که وجدانم را راضی کند و وجدانم راضی نشود مگر ایده و نظری را که طبق افکار خودم باشند;
واین را فراموش نخواهم کرد که افتخار من روستائی بودن من است.
م.غریب