ای برگه سفید تب دارم چه بگویم که بیانگر تب تو از پس نوشته هایم باشد؟
وای قلم کوچک و مهربانم , ای خالق نوشته هایم نمی دانم باید چه واژه ای را برایت برگزینم تا بیانگر محبت بیش از پیشت شود.
دوست عزیزم تو تنها کسی هستی که می توانی در شبهای تنهائی ام با لغزیدن بر صفحه کاغذ ره آورد شبهای بی کسیم را هشدار دهی.
زمانی با تو بیگانه بودم وتورا نمی شناختم واین تک تک ساعت بود که می توانست همراه و هم صدایم باشد اما جای خالی تو محسوس بود!
اینک تورا یافته ام وشباهنگام نمی توانم بدون تو شب را به صبح پینه زنم.
واینچنین می شود که سعی می کنم تورا بر روی کاغذ بفشارم تا شاید که شاهدی باشی بر رویاهایم , بر خیالاتم وآنچه را که در سر می پرورانم.
آری تو را بر روی صفحه سفید می کشم تا همگان بفهمند تمام تنهائیم را از پس نوشته هایم!
وبعد بر روی حروف نوشته هایم جوهری سیاه می ریزم تا رویاهایم برکسی فاش نشود.
م.غریب