دریاب مرا , دریاب مرا که بر عقربه های ساعت سوارم وعقربه ها مرا به پیش می برند بدون آنکه من بفهمم یا حتی بتوانم لحظه ای بیندیشم.
زمان بر بال باد کولی پای نشسته و راه را به جلو می پیماید. بدون هیچ توقفی , خستگی را نمی شناسد و خواب برایش نمی تواند معنایی داشته باشد.
آری بنگر مرا که چگونه در حال نابودیم.
نگاهم را به دور دستها پرتاب می کنم و چشمهایم این ستاره های آتشین را به آسمان می سپارم.
تا روزی که ایمان داشته باشم که اگر آنان را بگشایم دزدان غارتگر به یغما نمی برند.
م.غریب