تو که نیستی خانه مملو از سکوت است و هنگامی که در خوابی خانه غوغایی از نیستی.
چه کنم؟
سکوت را باور کنم ویا حضور را؟ شاید هم نیستی.
فکرهای مرگ آفرینی به سراغم می آید چه خواهد شد؟
چه می شود؟
آیا دوباره خانه , زندگیش را آغاز می نماید؟ یا به یک خاموشی ابدی می پیوندد؟
زمانی زندگی وخیالم چگونه بودن تو بود و اینک به این می اندیشم که نیستیت را چگونه می توانم باور کنم.
غمی که هیچ کس باورش ندارد همانند خوره ایست که به جانم افتاده , وبقیه از دیدن و فهم آن عاجزند.
اما این را به تو می گویم که بدانی:
"در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو راهی نیست"
اما
اما متاسفم که راه زیاد است و پیمودن با پای پیاده و بدون کمک مشکل.
دوستت دارم
مامان
به فکرت خواهم بود.
م.غریب