سلام به دوستان از این که وقت می گذارید ووبلاگ من را می خوانید خرسندم لطفا با ارائه نظرتان مرا راهنمایی کنید خواهشا از کپی برداری بدون ذکر نویسنده (که در زیر هرمطلب ذکر می شود)خودداری نمایید. باتشکر مدیریت وبلاگ
کلمات را به خوبی در ذهن مرور می کنم اما تا قلم به دست می گیرم تمامیه واژه ها از ذهنم می گریزند!!! هم چون پرنده ای پر می کشند و دور می شوند!!! خدای من: می بینی حتی کلمات هم از من گریزانند!!! من اینجا نشسته ام تک وتنها . . . !!! در سکوت مرگ آور تنهایی , با کوله باری از غم و اندوه. ومی دانم روزی با همین تنهایی از میان خواهم رفت!!! پس محبوبه ام تو مرا می فهمی من تو را می خواهم وهمین ساده ترین قصه ی یک انسان است . . . تو مرا می خوانی من تورا ناب ترین شعر زمان می دانم وتو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی با من بمان. نمی دانم تو در کدامین نگاه پنهان شده ای ؟! نمی دانم چگونه می توانم پیدایت کنم وبه تو بگویم دوستت دارم!!ویا اگر از کلمه ای همچون دوستت دارم خوشت نمی آید به تو بگویم می مانم!! نمی دانم چطور در دلم خانه کردی؟؟اما بدان قفلی به در کلبه ی کوچکم زده ام که کلیدش را در بوته هایی از گلهای که دوستشان دارم پنهان کرده ام. نمی دانم تو را با کدامین واژه بخوانم؟؟! نمی دانم چگونه دستهایت را نوازش کنم وتو را در آغوش گرم خویش جای دهم. چقدر دوست داشتم تمام دلتنگیهای این روزها را با کسی تقسیم می کردم ویا کسی بود برای گوش کردن و درد دل کردن. بماند که آنقدر فاصله زیاد شده که هر چه فریاد می زنم گویا صدایم را نه تو می شنوی ونه هیچ کس دیگر . . . من از این فاصله ها دلگیرم بی تو اینجا چه غریبانه شبی می میرم ساعت گریه وغم هیچ نمی خوابد ومن در الفبای زمان خسته ی این تقدیرم.