همچون پرنده ای می مانم سبک بال که به دورترین نقاط , توانائی کوچ را دارد اما در زندانی محبوس واسیر است.
روزها با پرنده ی خیالم کوچ می کنم وبا زیباترین نگارم صحبت می کنم .
اما زمانی که به وجود خویش باز می گردم خود راتنها و غریب می یابم که نه عادت مردم آزاری دارم که در قفس بال و پر زنم ونه توان استقامت را که در کنج قفس آرام بگیرم .
احساس می کنم اگر این روزها ادامه پیدا کند در اذلت وتنهائی خویش دار باقی را بر زندگی فانیم ترجیح خواهم داد و از این قفس به آن آزادی ابدی خواهم گریخت .
م.غریب