خلوت دل

دل نوشته های من

خلوت دل

دل نوشته های من

سلام به دوستان
از این که وقت می گذارید ووبلاگ من را می خوانید خرسندم
لطفا با ارائه نظرتان مرا راهنمایی کنید
خواهشا از کپی برداری بدون ذکر نویسنده (که در زیر هرمطلب ذکر می شود)خودداری نمایید.
باتشکر مدیریت وبلاگ

آخرین نظرات
  • ۲۰ خرداد ۹۶، ۱۱:۱۳ - سام نجفی نیا
    ++
  • ۸ خرداد ۹۶، ۱۲:۳۱ - سام نجفی نیا
    عالی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

مرا گوین که عاشق بیچاره دوست

منم گویم که مردن در ره اوست


اگر بیچارگی در عشق با اوست

منم بیچاره عشق در ره دوست


بگویم لذتی در عشق هست

تو را لذت چشیدن حیف است



مرا در نیمه شب بیدار می کرد

حدیث عاشقی عنوان می کرد


مرا از راز عالم آگاه می کرد

وزین خوابم مرا بیدار می کرد


همان خوابی که غفلت کرده بودم

بهش با دلخوشی دل داده بودم



مرا دلبسته خود کرده بودی

خوشی در راه عشقم جد کرده بودی



تو معشوق منی حنان و منان

تو معبود منی جبار و سبحان


تو را آمورزش و من بنده تو

منم امید دارم بر رحمت تو



اگر دلبستگی بر دل گذاردی

همه شکرت به من واجب نهادی


اگر عذرم به درگاهت پذیری

همه عمرم مرا شرمنده بینی


خداوندا تو ستار العیوبی

ببخشایم مرا بر لطف و خوبی


جهنم را به من باطل بگردان

به جنت با علی(ع)داخل بگردان


                                   م.غریب


پ.ن: هستی با عشق برای اولین بار در یک عید فطری در ذهن  م.غریب  شکل گرفت


غریب منتظر

می خواهم بنویسم از ترانه های رنگین بهاری , از قسمتهای تلخ و شیرین زندگانی , از بود و نبود خواهشهای انسانی , از نرسیدنها و کج رسیدنهای پاییزی.

از پرواز پرستوها , از هوهوی بادها , از خش خش برگها , از نفسهای انسانها , 

بله می خواهم بنویسم که امروز را با شکفتن سهمگین آغاز نمودم.

شکفتنی که بغض را در گلویم خفه می کرد.

به دو روز آینده می اندیشم , به از راه رسیدن پاییز و کوچ پرستوها.

در خیالاتم می پرورانم که چه ها برمن خواهد گذشت بعد از ورود پاییز و مرگ اقاقیا.

نمی دانم گذشت زمان مرا به کجا خواهد برد.

 من در این نبرد زندگی غالب خواهم شد یا مغلوب.

برد نهایی را با چشمان خسته ام می بینم                 

                              از فرسنگها فاصله

اما در رسیدن به او اطمینان ندارم و غمم از چگونه رسیدن به هدفم است

ولی از سرنوشت واهمه ای ندارم چرا که انسان تجربه ای فراوان کسب می کند و تداعی پرواز برایش می شود.

چه خوب گفت آن دوست عزیز:

         " پرواز را بخاطر بسپار          

                      پرنده مردنی است. "

                                              م.غریب


پ.ن: مرگ اقاقیا برای اولین بار در تمرین مثبت اندیشی در ذهن  م.غریب  شکل گرفت.

غریب منتظر

گذر زمان پرواز پرستو را به خاطر پائیز می آورد و یاد آور سکوت است برای فریاد.

اینک عقربه های ساعت شاهد خاطره ای دیگرند که در اوج انسانها به بی کسی فردی شهادت می دهند و با او همپا می شوند و زمان را با تک تک لحظه ها به جلو می برند.

منتظر سقوط سکوتند اما تنها از انتهای ساعت است که صدایی به گوش می رسد و خود خویشتن را با آواز بلند به فکر فرو می برد.

لحظه ای بیندیشید تا وجود خویش را در کجا بیابید.

گاهی خود را در اوج خوشبختی و تلاش برای صعود به بی نهایت می بینید و گاه خود را همچون موجودی ضعیف می یابد که اوج خوشی را ندیده است و همیشه از اواسط راه به دره ای عظیم سقوط کرده است.

واین انسان است که انسانیت را از یاد می برد و سقوطی بلند بر دره ی نابودی را تجربه می کند.

سقوط یا صعود هردو درگذر زمان است که ثبت می شود وبا عقربه های ساعت به جلو می رود واین پرواز پرستو و مهاجرت و غربتش است که انسان را به خویش وا می دارد تا به گذشته اش بیندیشد , خواه خوب باشد یا بد.

زیبایی انسان به افکار زیبایش است و به کارهایی که می توانند او را به اوج بالابرند اما در مقابل کارهای انسان و افکار بی منطق است که می تواند او را به اوج زشتی و پستی برد. و او را از انسانیت و بندگی خارج کند.

و من هر روز به امید عبور از پله ای جدید برای صعود و رسیدن به بی نهایت زندگی را شروع می کنم

ودر آخر روز به امید نزدیک شدن به هدف , زندگیم رادر آن روز خاتمه می دهم.

            به امید رسیدن به هدف

                                                 م.غریب


پ.ن: نظر  م.غریب  در بررسی صعود یا سقوط 

غریب منتظر

اگر گوین که تربت خاک نیستی

بگویم تربتم او شهر هستی است



تو را هرگز کسان  نشناخته اند

تورادراین سرابی دوست پنداشتند


تورا زین روکه زادگاهی دوست داشتن

نه بر اصل و بر وصل  دوست  داشتن



مرا بر تو مدافع  , در بر اوست

ولی کن من مخالف در پی دوست



اگر گویم که تربت  زادگاهم

کنن اینجا مرا  چنان   تباهم



از این پس برتوای تربت بخوانم

وتربت ,  زادگاه عشقم  بدانم



به من عشق بازی آموختی دراین درس

که رازی در  ورای این  نهفته است



تو یاهو بر زبانم بگذاشتی

هوالحق بر مدادم بنگاشتی


مرا در ماوراء تو غرق کردی

ترحم  , بر من  آزرم کردی


خداوندا توهم عاشق نوازی کن دراین درد

منم صغری که ماندن در بر درد.

                                م.غریب



پ.ن: طبق قرار قبلی ادامه زادگاه عشق توسط  م.غریب  منتشر شد

غریب منتظر

مرا  با  خلوت دل  آشنا کرد 

مرا از شرانس اوهم رهاکرد


مرابرد اوبه رویا در پی دوست

برای مجنون شدن,لیلی همان اوست



به من تعلیم داد  درس محبت 

که با دوستان بندم عقد اخوت


به من آموخت دشمن رادوست پنداشتن      

واز آن پس دشمنان را دوست داشتن



که دشمن را که ما در سر پرورانیم                  

نه آن است که راستی دشمن بدانیم



تو ای تربت با من چه کردی                           

که در وادی غربت تنها نکردی


اگر مردم مرا تنها گذاشتن                            

ولی کن سعی تربت معشوق شناختن



اگر گوین که تربت خاک نیستی است             

 بگویم تربتم او شهر هستی است

                                         م.غریب


پ.ن:زادگاه عشق دردوری از عزیزان و در میان بعضی از روبه صفتان به ذهن م.غریب خطور کرد

در روزهای آینده منتظر ادامه زادگاه عشق باشید

غریب منتظر